اون مردایـــــــی که با یـــه نــــه گفتنشون
میفهمـــــی که دیگــــه نبایــــــد اصـــــرار کنــی
اونــــی که قبل از مهمونــــــی بایــــد لباستـــــو
نشـــــون بــــــدی تا تاییـــــدش کنــــــه
اونـــی که وقتی بهتــــ اخـــــــم میکنه
باید شالتــــــــو بکشـــــی جلــــــــو
اونـــــی که وقتــــــی میخــــــــوای از پیشش بــــری
دست میکشه رو لبتـــــ و میگـــــــــه
کمـــــــرنگ کــــــن اون رژتـــــــو
اونــــــــــی که وقتــــــــی تــوی یه جمعید از بغلتــــ تکـــــــون نمیخــــوره
اونـــــی که تـــــوی سرمــــــــا یـــــــخ میـــــــزنــــــــه
ولی وایمیسه ســـــــر کوچــــه تا تـــــو بــــری توی خونـــــــــه
اونـــی که اگه بخوای اشتباه کنـــی پیش خـــــودت میگــــــی
اگه بفهمـــــــــه میکشتم
اونی که خنــــــــده و شیطونیــــــــــاش فقط و فقط مــــــــــال خــــــــــودتــــــــه
و اخمش مــــــال بقیــــــــــــه
به این میگــــــــن
مــــــــــــــــــــــــــرد
در آخر گفت : بازی برد و باخت دارد....
زبانم بند آمد که به او بگویم :
بی انصاف کدام بازی ؟ ، من با تو زندگی کردم...
همه ترکم کردند به جز یک دوست قدیمی
همان دوست سفید و کمر باریک
او دود می شود و من آرام
میگویند شب سیاه است من دیدم سیاه تر از جدایی نیست...
میگویند مرگ سخت است اما سخت تر از بیوفایی نیست....
میگویند زهر تلخ است من چشیدم تلخ تر از تنهایی نیست
دلم از عشق سهم کمـــــــــــــــــــی داشت
برایم با تو بودن عالمــــــــــــــــــی داشت
امید یعنی
فراموش کن طوفان سخت دیشب را
ونگاه کن خورشید امروز چه زیبا لبخند میزند
امید یعنی
بی کسیهایت را به پشت بلندترین کوه پرتاب کن
فراموش کن تنهاییت را و عاشقانه ای بساز زیبا به نام او که دوستش داری
امید یعنی تو
تویی که آمدی تابیاد بیاورم هستم -زنده ام و نفس میکشم
بیاد بیاورم عاشقم
بیاد بیاورم خودم را کجای این راه پرنشیب گم کرده ام
بی تو
دیوانه وار روزگار را میگذرانم
لبخند را فراموش میکنم
شبها سربه شانه های ماه تا صبح میگریم
وروزها به خورشید سلام هم نمیکنم
چایم را سرد مینوشم
مثل دنیایم
بی تو سخت میگذرد
سخت.........
عاشقی حس عجیبی است
شوردارد ومستی
اشک دارد و بی قراری
مهم ترازهمه نیازی دارد که به بی نیازی میرساند تورا
ازهمه عالم بی نیاز میشوی و به یک نفر نیازمند
اومی شود همه رتبه خدا
می شود تمام دنیا
می شود زندگی
می شود تمام احساس
می شود عشق
وقتی حرفی برای گفتن نیست
باید گذشت و رفت
مثل عبور از یک خط قرمز
پرازترس ، پرازدلهره
ترس از تنهایی ترس از نداشتن تو
مثل عبور از تمام دوستت دارمهایی که گفتیم و شنیدیم
گفتیم اما فراموش کردیم شنیدیم اما باور نکردیم
وامروز میگذرم از تمام آنچه که تورابه من پیوند میزند
"چه زیبا گفت که از دل برود هر آنکه از دیده برفت"
دیگر حرفی برای گفتن نیست